ستیلاستیلا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

♥ هر دم و بازدم من♥

ستیلا به معنی پاکدامن و بانوی بزرگوار یکی از القاب حضرت مریم سلام الله علیها می باشد

دیروز

سلام دخمل ناز مامانی.قربون چشمات بشم من الهی. دیروز خاله جون و معین اومده بودند اینجا یعنی خونه ی ما.تو هم کلی براشون خندیدی فدات شم. دیروز زنگ زدم به مادر جون که بهش بگم چون ماشین رو فروختیم بزودی نمی تونیم بیایم شمال تا یه ماشین  خوب گیرمون بیاد و بخریم بعد میایم شمال و یه هفته می مونیم.بعد بهش گفتم اگه می تونه خودشو پدرجون بیان اینجا که گفت شاید خودم اومدم ولی روی پدرجون حساب باز نکنید!آخه پدر جون بیشتر ترجیح می ده خونه ی خودش باشه! دروز عزیزجون هم زنگ زد و حالتو می پرسید.همه دلشون داره برات بالا میاد آخه تقریبا یک و ماه بیشتره که ندیدنت. اگه الان تو رو ببینن می خورنت تپلی من.اینقدر ناز شدی فدات شم. دیشب هم ...
27 مرداد 1391

سلام

http://ماشین رو فروختیم صبح بخیر دختر گلم!هرچند الان تو خوابیدی!!! دیروز بابایی ماشین رو فروخت!در عرض دو هفته تصمیم گرفت پراید رو بفروشه و پژو پارس بخره. محصل فکر کن!! امیدواریم تا آخر ماه رمضان بخره،چون مادر جون خیلی اصرار می کنه که بریم شمال.هرچند من و خاله دل شمال رفتن رو نداریم ولی بخاطر مادرمون هم که شده باید بریم. [موضوع : ] [ دوشنبه 23 مرداد 1391 ] [ 7:56 ] [ مامان جونی*زی زی* ] [ 3 نظر ] ...
23 مرداد 1391

حالت خوب نیست!

سلام دخمل نازم.از دیشب تا حالا بی تابی می کنی.بد اخلاق شدی فدات شم.... نه،باز هم خدا رو شکر نسبت به خیلی از بچه های فامیل تو در خانمی خیلی سرتری عزیز دل مامان.فقط نمی دونم کجات درد می کنه که یهو داد می زنی و بغض می کنی.مامی قربونت بشه. دیروز بابایی نازت می داد بعد یهو برگشت و گفت من نمی خوام ستیلا رو شوهر بدم.می خوام همیشه پیش خودم بمونه!!! کلی براش خندیدم و گفتم منم دلم نمی خواد شوهر کنه ولی به موقعش وقتی عقلش برسه و عاشق بشه نه منو می شناسه نه تورو! ولی دور بر نداریا دخملی! شوهرت باید مورد قبول ما باشه ها. دوستت داریم ستیلا جونم. http://نشد که نشد! سلام نانازی من.مامانی قربونت بشم الهی.الان روی تختت دراز کشیدی و آو...
21 مرداد 1391

نشد که نشد!

سلام نانازی من.مامانی قربونت بشم الهی.الان روی تختت دراز کشیدی و آویز تختت رو کوک کردم و تو هم داری دست و پا می زنی و می خندی و بازی می کنی.منم دارم برات می نویسم. عزیز دلم نمی دونم چرا چند روزه سوراخ کردن گوشت به تعویق میفته.هربار به یه بهونه عقب افتاد.دیروز هم جدی جدی رفتیم حتی نیم ساعت نشستیم تا نوبتت بشه که باز انگار قسمت نبوده،سرشون شلوغ بود و نشد که گوشواره بندازیم گوشت.منم پشیمون شدم و گفتم حتما حکمتی تو کاره که هی عقب فته.واسه همین فعلا بی خیال شدم. دیروز یه دست لباس برات خریدم اما وقتی آوردم خونه و تنت کردم دیدم برات کوچیکه،امروز صبح دوتایی رفتیم و تعویضش کردیم و زود اومدیم خونه.آخه گرسنه ات شده بود و داشتی دستتو تا آرنج می...
17 مرداد 1391

الان خوابی!

دخمل ناز مامان جون الان خوابیده و مامان جون هم داره وبلاگ شاهزاده کوچولوشو بروز می کنه! دیروز من و دختر مامان زدیم به خیابونا!!! اول رفتیم آرایشگاه خاله سودابه و کلی برای خاله ناز کردی و خندیدی.بعدش رفتیم خونه ی دوست مامانی که قراراه شما بهش بگی خاله مریم!اونجا یه کم خندیدی و بعدش لالا کردی. بعد از خونه خاله مریم اومدیم توی خیابنونا دور زدیم و بعدش اومدیم خونه!خسته شده بودیم از بس توی خونه موندیم! دیشب کلافه بودی و نمی خوابیدی.یعنی چرا می خواستی بخوابیا اما همش می خواستی سر و صورتتو با چنگ بکنی!آخرش به زور خوابوندمت ولی خودم سر درد دارم! امروز هم قراره من و خاله جون ببریمت و گوشتو سوراخ کنیم و گوشواره بندازیم.بعد یه...
15 مرداد 1391

جمعه

سلام شاهزاده کوچولوی من.نمی دونم اگه خدا تورو به من نمی داد چطور باید زندگی می کردم!!! اینقدر از این دنیا دلگیر و خسته ام که دوست نداشتم ادامه بدم اما با وجود نازنین تو و به عشق ساختن یه آینده ی خوب برات تلاش می کنم که رو فرم بیام و بتونم نیازهاتو تامین کنم. می خوام به عشق تو زنده باشم.امیدوارم خدا تورو از من نگیره.خدایا ما رو با گرفتن کسایی که دوستشون داریم،شکنجه نکن.آمین الان که دارم برات می نویسم ،تو و باباجون خوابیدید.ساعت 12 و 9 دقیقه ظهر هستش.بابایی تا صبح بیدار بود و فیلم می دید.تو هم ،عزیزم،تا 4صبح مامانی رو بیدار نگه داشتی.چرا نمی خوابیدی عسل مامان؟! ستیلا،چند شبه خواب دایی رو میبینم.دوست دارم بی تفاوت باشم و بهش فکر نکن...
11 مرداد 1391
1